دل من دیگر ان درد اشنا نیست
نگاهم دیگر ان برق بلا نیست
زمانی باز میگردم بسویت
که دیگر در دلم مهرو وفا نیست
جدایی نیست این دل رازغم ها
که بوی گل ز برگ گل جدا نیست
خوشا شبهای هجران غم دل
که در بزم محبت جز ریا نیست
شدم خاک ره میخانه چندی
ندانستم که درمستان صفا نیست
صفای خلوت دل را بنازم
که انجا یک سر مو هم خطا نیست
بگوش من مخوان افسانه ی عشق
که این بیگانه از دل ان هما نیس