چشماشو بست و مثل هر شب
انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی
موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت
چشماشو بست و مثل هر شب
انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی
موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت
یک بار دختری حین صحبت با پسری
که عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟
واسه چی می گی عاشقمی؟
يکي بود يکي نبود
يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت
اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن
نشسته بودم رو نيمکت پارک،
کلاغها را ميشمردم تا بيايد
سنگ ميانداختم بهشان.
ميپريدند، دورتر مينشستند
پسری به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه:
امروز وقت داری بیایی خونمون؟
دختر:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟
امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از
همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه
كرد چه دنياي عجيبي دنياي مايك روز به خاطر
ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم
وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم...
جلوي پاش ترمز کردم ،در عقب رو باز کرد و نشست
آدماي تنها بهترين مسافرن براييک راننده تنها
ممنون خواهش مي کنم ...
حواسم به برف پاک کناري ماشين بود که
يکي در ميون کار مي کردن و
قطره هاي بارون که درشت و محکم
خودشون مي کوبوندن به شيشه ماشين
پيرمردي صبح زود از خانه اش خارج شد.
در راه با يک ماشين تصادف کرد و آسيب ديد
عابراني که رد مي شدند به سرعت
او را به اولين درمانگاه رساندند . . .
يک روز يک پسر و دختر جوان
دست در دست هم از خياباني عبور ميکردند
جلوي ويترين يک مغازه مي ايستند
دختر:واي چه پالتوي زيبايي
پسر: عزيزم بيا بريم تو بپوش ببين دوست داري؟
دختر، از دوستت دارم گفتنهاي هر شب
پسره خسته شده بود...
يک شب وقتي اس ام اس امد بدون آن که آنرا بازکند
موبايل را گذاشت زير بالشش و خوابيد!
صبح مادرِ پسره به دختره زنگ زد
گفت : پــــســــــرم مـــــــــرده ...
تعداد صفحات : 14